آیلیآیلی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان و بابایی

عکسهای آتلیه

عزیزکم دختر نازم 28 آذر برای اولین بار با دختر گلم رفتیم آتلیه کلی با خودمون لباس بردیم  که عکسای خوشگل ازت بگیریم ماه من انقدر خوش اخلاق بودی و همکاری میکردی که آقا عکاسه عاشقت شده بود و تو هم هی ذوق میکردی و میخندیدی مامانی  فدای اخلاق خوبت بشه   ما حدود 2.5 ساعت اونجا بودیم که وسط عکس گرفتن خسته شدی و بهت شیر دادم دوباره شارژ شدی شروع  کردی به دلبری و آخر سر هم وقتی عکسا تموم شد انقدر خسته شده بودی که وسط لباس عوض کردن خوابیدی        اینم چند تا از عکساته که برات میذارم     دختر نازم تو این عکس خودت بدون کمک ما نشستی مامان قربونت بره   ...
11 دی 1392

اولین یلدای آیلی کوچولو

ماهروی من با وجود شما شب یلدای  من ستاره بارون بود و پر از زیبایی و شکوه دخترک نازم           اینم کیکیه که من و بابایی برای اولین یلدات سفارش دادیم     عزیزکم اولین یلدات مبارک عاشقتم عزیز دلم   ...
8 دی 1392

یکسال گذشت

عشق مامانی دختر نازم درست یکسال پیش در تاریخ 30 آذر 91 با بابایی برای آزمایش خون رفتم آخه همش حالت تهوع داشتم و احساسم بهم میگفت یه زندگی تازه تو وجودم در حال شکل گیریه ولی مطمئن نبودم و از یه طرفم به این تستهای خونگی اعتماد نداشتم دیدم بهترین راه اینه که برم آزمایش خون بدم رفتیم آزمایشو دادیم گفتن جواب 3 ساعت بعد آماده میشه تو اون 3 ساعت دل تو دلم نبود همش استرس داشتم آخه دوست داشتم که نی نی داشته باشم . بلاخره زمان گرفتن جواب آزمایش رسید و دیدیم بلهههههههه  من نی نی دار شدم من و بابایی خیلی خوشحال شدیم کلی ذوق کردیم و خدا رو از بابت اینکه شما رو تو دلم گذاشته شکر کردیم  و این آغاز دوران بارداری سخت اما شیرین من بود ...
3 دی 1392

تولد یک ماهگی

با تمام مداد رنگی های دنیا ....................به هر زبانی که بدانی یا ندانی .................... خالی از هر تشبیه و استعاره و ایهام ............تنها یه جمله  برایت خواهم نوشت                               دوستت دارم خاص ترین دختر دنیـــــــــــــــــــــــــــــــا   عزیزکم یه ماهه که خدا فرشته نازی مثل تو رو به ما داده منو بابایی عاشقتیم زندگیمون با وجود تو رنگ تازه ای به خودش گرفته دخترکم جشن تولد یک ماهگیتو خونه مامانی و بابایی گرفتیم  اونا هم عاشقتن مخصوصا خاله ...
17 شهريور 1392

اولین حموم فرشته من

عزیزکم دختر ماهروی من مامانی و بابایی عاشقتن با اومدنت زندگیمونو گرمتر کردی  دخنرک زیبای من 4 روز بعد از بدنیا اومدنت بردیمت حموم البته با کمک خاله نگیسا و مامان جونی  ماشااله انقدر تو حموم ساکت بودی و عاشق آب  تند تند آبهای رو دستتو با ملچ مولوچ زیاد میخوردی من همش میترسیدم از حموم بدت بیاد و گریه کنی ولی دیدم دختر نازم خیلی خانومه و عاشقه حمومه الانم یه روز در میون من و بابایی حمومت میکنیم تو هم که عاشق حموم هی از خودن صدا در میاری و بازی بازی میکنی قربون دختر گل و خانومم برم من ...
30 مرداد 1392

12 مرداد

مامانی جونم دخترنازم 12 مرداد از خواب با درد و انقباض پاشدم دردام خیلی زیاد نبود ولی چون من سرکلاژی بودم میترسیدم خدای نکرده دردام به دختر گلمفشار بیاره تا ظهر صبر کردم گفتم شاید دردام کم شه ولی دیدم فاصله هاش داره کمتر میشه زنگ زدم به بابایی اونم خودشو سریع رسوند و رفتیم بیمارستان بهمن ازم تست ان اس تی گرفتن و بعد از تکرار دوباره تست گفتن مشکلی نیست انقباضات کمه بروخونه اومدیم خونه ولی دیدم باز درد دارم هی هم داره بیشتر میشه بابایی خوشحال بود میگفت آخ جون شایددخترنازمون داره به دنیا میاد من میگفتم توروخدا نگو هنوز کوچولویه باید 28 مرداد به دنیا بیاد خلاصه دردام هی بیشتر میشد و فاصله هاشونم کمتر  دیگه ترسیدم زنگ زدم به دکترماهم ...
20 مرداد 1392

یکی از بهترین روزهای زندگی من و بابایی **13 مرداد1392**

13 مرداد 1392 روزی که خدای بزرگ و مهربونم یه فرشته کوچولو به من هدیه داد ساعت 3 نیمه شب منو به اتاق زایمان بردن پشت در اتاق عمل بابای مهربونت ومامانی و خاله نگیسابودن همه شاد و خوشحال بودن بااینکه زایمان من در هفته 36.2 به درد زایمان افتادم ولی هیچکس دلهره از زود به دنیا اومدنت نداشت . بابایی به مامان بزرگ و بابا بزرگت خبر داد اوناهم همون موقع به اتفاق عمو علی اومدن بیمارستان  و  خاله نگیسا هم به بابایی خبر داد خلاصه همه منتظر دیدن روی ماهت بودن   کارهامو انجام دادن ودکترم هم اومدو بردنم تو اتاق عمل دل توی دلم نبود برای دیدن روی ماهت آمپول بی حسی رو زدن و پرده رو از قسمت شکمم به بالا کشیدن و بعد از2 دقیق...
20 مرداد 1392

مامانی عاشقتم

دختر قشنگم آیلی مامان دیگه داریم روز شماری میکنیم برای دیدنت ..من و بابایی عاشقتیم. قربون لقد زدنات بشه مامان هی تکون میخوری و موج مکزیکی میزنی جدیدا هم زیاد سکسکه میکنی قربون اون سکسکه کردنت . مامانی الان 32 هفته و دو روزته خدایا کمک کن این هفته های باقیمونده هم بگذره تا دختر مثل ماهمو تو آغوشم بگیرم دخترم مامانی رو به بزرگترین آرزوش میرسونی ..بوییدن..یوسیدنت وای خدااااااا چه لذتی داره      ...
14 تير 1392
1